نگرشهای ما پیوسته در همه جا و در هر موردی بر احساس و کنشها و واکنشهای ما اثری شگرف میگذارند. این نگرشهای مثبت یا منفی که از دوران کودکی در اثر هزاران رویداد و پیامهای مکرر و عوامل دیگر در ذهن ما معنا یافته، تقویت شده، و شکل گرفتهاند لحظهای ما را رها نمیسازند. آنها تعیین میکنند که با محیط اطرافمان و آنچه در آن است چگونه برخورد کنیم، دنیا را چگونه ببینیم، از دیگران چه انتظاراتی داشته باشیم، و با مردم چگونه رفتار کنیم. نگرشها تعیین میکنند که ما باید چگونه باشیم و دیگران و دنیا باید چگونه باشند. زیربنای تفکرات، فرضها، احساسات، و رفتارهای ما نگرشهایمان هستند. آنها نه تنها در چگونگی رفتار ما با دیگران مؤثرند بلکه بر تصوراتی نظیر اینکه دیگران در مورد ما چگونه میاندیشند، و یا حدود توانائی و ناتوانی ما چقدر است، نفوذ دارند. نگرشها چنان بر همه جنبههای مختلف زندگی ما اثر میگذارند که میتوان گفت زندگی ما نمایشی از نگرشهایمان است. میدانیم که نگرشها در اثر عوامل متعددی از جمله ژنهای به ارث برده شده، محیط زندگی فرد مخصوصاً در دوران کودکی، آموزش، وضع جسمی و ظاهری فرد، نظر گروه همگن، تصویری که او در ذهن از خود ساخته، پذیرفته و تأیید شدن یا نشدن بهوسیله آنها که برای فرد مهم هستند، و میزان موفقیتهای او تشکیل میشوند. توجه به این عوامل نشان میدهد که محیط زندگی بیشتری اثر را در شکلگیری نگرشها دارد. از طرف دیگر آگاهیم که هزاران رویداد و پیامهای متعدد و مکرر محیط، همیشه درست، دقیق، آگاهانه و بیغرضانه نیستند. بنابراین فرد باید در مقطعی از زندگی رویدادها و پیامهای گذشته را ارزشیابی کرده و تصمیم بگیرد که آیا میخواهد اختیار زندگی خود را به نگرشهای منفی ناخواسته بسپارد یا آنها را تغییر داده و در کنترل خویش در آورد. حقیقت این است که همه ما چه بخواهیم چه نخواهیم با روزهای سخت، دردهای روحی، و جسمی، نامهربانی و بیعدالتی روبهرو میشویم. میدانیم که در بسیاری از موارد نمیتوانیم عوامل خارجی را کنترل کرده و یا تعدیل کنیم. اما کنترل ذهن ما در اختیار ماست. این ما هستیم که برمیگزینیم که چگونه به رویدادها پاسخ دهیم. میتوانیم تمرکز خود را به حل مسئله معطوف کنیم یا بهجای اینکار، مسئله را چنان بزرگ کنیم که خود را در گشایش آن ناتوان بیابیم. گزینش پاسخ، با ماست. وقتیکه ما با واقعهای روبهرو میشویم، بلافاصله یک فکر آنی برای پاسخ به آن واقعه در ذهنمان پدیدار میشود که ریشه در نگرشهایمان دارد. این فکر آنی منجر به پیدایش احساس خاصی شده و این احساس بهنوبه خود ممکن است ما را به بروز رفتاری وادار کند. بسیاری از روانشناسان معتقدند که وقتی واقعهای برایمان پیش میآید، خود واقعه ذهن ما را آشفته نمیکند بلکه تعبیر و تفسیر و داوری ما از واقعه است که موجب نشان دادن واکنش خاصی میشود. این نگرش ماست که در تعبیر و تفسیر آن واقعه، موضوع و یا تجربه نقشی اساسی دارد. درستی این اعتقاد را همه ما در شرایط مختلف آزمودهایم. مثلاً فرض کنید از دور گروهی از دوستان را میبینیم و به طرف آنها میرویم. آنها با دیدن ما شروع به خندیدن میکنند و ما چون از آنها دوریم دقیقاً دلیل خنده آنها را نمیدانیم. اگر بهخود اعتماد فراوان داشته باشیم، ممکن است فکر کنیم دیدارمان دوستان را شاد کرده و از خوشحالی، خنده سر دادهاند. اگر تجربیات و پیامهای مکرر گذشته، ما را معتقد ساخته که اغلب مورد تمسخر گروه همگن قرار میگیریم و اعتماد بهنفسمان کم است، ممکن است این خنده را نیز ناشی از تمسخر بدانیم. در اصل فرقی ندارد که دلیل خندیدن چه بوده است، این تفسیر ما از خندیدن است که موجب این پندار میشود. براساس این پندار احساس خوشی یا ناخوشی به ما دست میدهد و این احساس میتواند سبب رفتاری شود.. در مورد اول ممکن است قبل از رسیدن به دوستان، ما نیز خندان دستهایمان را برای به آغوش کشیدن آنها که پنداشتهایم از دیدنمان شاد شدهاند، بگشائیم. در مورد دوم امکان دارد معترض و خشمآلود به طرف کسی که صدای خندهاش از همه بلندتر بوده یورش بریم. تنها پس از واکنش ما و توضیح آنان، معلوم میشود که دلیل خنده همگانی، دیدن ما و به یادآوری لطیفه خندهداری بوده است که در آخرین دیدار برای دوستان نقل کردهایم. همه ما اینگونه تجربهها را داشتهایم. این مثال چند چیز را روشن میکند: 1- احساسی که داریم و رفتاری که نشان میدهیم ناشی از طرز تفکر و تفسیر ما از وقایع است. 2- تعبیر و تفسیر ما از آنچه اتفاق میافتد همیشه درست و دقیق نیست. 3- اگر افکارمان تغییر کند تعبیر و تفسیر ما از وقایع نیز تغییر خواهد کرد. 4- افکارمان وقتی تغییر خواهد کرد که نگرشهایمان را تغییر دهیم.. تغییر نگرش امکانپذیر و چنان امیدبخش و تواناکننده است که فیلسوف و روانشناس بزرگ ویلیام جیمز، آن را بزرگترین کشف نسل خود میداند. او میگوید: ”بزرگترین کشف نسل من این است که انسان میتواند با تغییر نگرش ذهنی خود جنبههای بیرونی زندگیاش را تغییر دهد.“ با توجه به اینکه همه از همنشینی با افراد شاد و دارای نگرش مثبت لذت میبریم، و با در نظر گرفتن اینکه میدانیم تغییر نگرش، زندگیمان را تغییر میدهد، مصمم میشویم که نگرشهای منفی خود را تغییر دهیم. اکنون پرسش این است که چگونه میشود نگرشها را تغییر داد. نگاهی دوباره به عوامل تشکیلدهنده نگرشها نشان میدهد که تغییر آنها کاری تدریجی و مستلزم تمرکز و تمرین است. اولین و مهمترین قدم برای تغییر دادن نگرش، شناخت خویشتن است. برای شناخت خود باید به مشاهده رفتارهای خویش بپردازید، و از نزدیکان که رفتارهای شما را بیشتر میبینند بخواهید که مشاهدههای خود را بیکم و کاست برایتان بازگو کنند. لازم است مشخص کنید که چه نگرشهائی برای شما مشکل فکری، احساسی، و یا رفتاری ایجاد میکنند. میبایست به زبانی که با دیگران صحبت میکنید، گوش فرا دهید. صدایتان چه تنی دارد؟ چه کلماتی را بهکار میگیرید؟ مخصوصاً به آنچه بهخود میگوئید توجه کنید زیرا این گفتار خصوصی بیشترین نفوذ را بر شما دارد. همیشه میتوان میتوان گفتار شوقانگیز و یا افسرده کننده داشت. شما قدرت گزینش هر کدام را که بخواهید دارید. آگاهانه واژهها و عبارتهای یأسآمیز و حاکی از درماندگی را از گنجینه لغات خود بیرون کنید. نوع نگرانیهای خود را بنویسید و بدترین شکلی را که میتوانند داشته باشند، تصور کنید تا بدانید که هیچ پیشامدی همه هستی شما را نابود نمیکند، هیچیک از مشکلاتتان همیشگی نیست، و هیچ دردی را مخصوصاً برای شما نیافریدهاند. عوامل و اعتقادات مانعساز را، یکییکی کنار گذاشته و بهجای آنها عوامل و اعتقادات کارساز را بهکار گیرید. قالبها و الگوهای فکری ناکارآمدی که شما را به منفینگری میکشانند مشخص کرده و بشکنید، و ارزشها، پندارها و تمایلاتی که انگیزه رفتارهایتان هستند و آنها را در گزینشها و عدم گزینشها بهکار میگیرید، مشخص کنید تا خود را بیشتر بشناسید. شناسائی خود و مشکلاتتان، هدف تغییر را معین میکند. پس از داشتن این هدف، برای تغییرات لازم نقشه و برنامهای تهیه کنید و آن را مثل هر برنامه ارزشمند دیگری هفتهها و ماهها پیگیری کنید. به یاد داشته باشید که نگرشها در زمانی طولانی و با پیامهای مکرر شکل گرفتهاند، بنابراین انتظار تغییر ناگهانی آنها را نداشته باشید. باید قدمهای کوتاه بردارید و هر تغییر کوچکی را که ایجاد میکنید، موفقیت بزرگی محسوب نمائید، زیرا مجموعه این تغییرات کوچک، نگرشهای مثبت شما را بیشتر کرده، طبیعت حقیقی شما را نمایانتر ساخته، و سرانجام نمایشی زیباتر و پربارتر از زندگی ارزشمندتان ارائه میدهند.